برای الهام که این رمان را دوست می‌دارد»   این مقاله آذر 99 در شماره 214 ماهنامه فیلم‌نگار منتشر شده مطالعه تطبیقی رمان و فیلمنامه ن کوچک» دیدار تازه با ن کوچک» پیام رنجبران 1 راز ماندگاری رمان ن کوچک» در چیست؟ اثری که 150 سال از زمان نگارش آن می‌گذرد، وقت انتشار طی دو هفته تمام نسخه‌های آن فروش رفت، رمان محبوب نسل‌های مختلفی بوده و پی در پی خوانده شده، تا امروز بارها مورد اقتباس قرار گرفته و همچنان سرزنده و تندرست به حیات خود ادامه می‌دهد داستانی که هیچ اتفاق شگرفی در آن رخ نمی‌دهد، نه هیچ حادثه‌ی شگفتی و نه هیچ رخداد عجیبی که خواننده مات و مبهوت بماند بدان معنا آنتاگونیست ندارد و حتی عمه مارچ» ایرادگیر و بدزبان هم آنقدرها آدم بدی نیست اما آنچه و هر چه هست تنها زندگی‌‌ست و زندگی گردآوری لحظه‌های آن، قطعه‌های شادی‌آورش، گاه حزن‌آلود و گاه بسی غمگین‌اش، و چیدمان مرتب و درست‌شان طوری کنار هم که با وجود اینکه مخاطب این اثر نسل جوان به‌ویژه ن و دختران است، اما قلب خ
  و این اتاق اثاث‌دار، در همه‌جا به همین شکل است، نام شهرها تغییر می‌کند، گاهی سورنتو است، گاهی تورینو، گاهی ونیز، گاهی نیس، گاهی مارین‌باد، اما اتاق اثاث‌دار همیشه همان است همیشه اتاقی اجاره‌ای، اتاقی غریبه با اثاثی بدریخت، کهنه و درب و داغان با میز تحریر و تختخوابِ رنج‌اش، با تنهایی ابدی‌اش در طول تمام این‌ سال‌های کولی‌وار دریغ از یک خشنودی و استراحت در محیطی شاد و دوستانه، دریغ از تن و گرم زنی کنار تنش، دریغ از بامدادی باشکوه از پَسِ هزاران شبِ کاریِ سیاه و ساکت آه چقدر تنهایی نیچه وسیع است، بی‌حد و اندازه وسیع‌تر از آن فلات علیای سلیسماریای خوش‌منظره که حالا دیگر جهانگردها بین وقت ناهار و شام دوست دارند به دور آن چرخی بزنند تنهاییش دنیا را فرا گرفته و از مرزهای زندگیش گذشته است       پیام رنجبرانوبلاگ سیناپس ادامه مطلب
مجموعه داستان گفت‌وگو با مرد گنجه‌ای نویسنده ایان مک یوون مترجم نورا ‌نیا فروپاشیدگی روان   پیام رنجبران   احضار هیولاها، رنجی ورای آستانه‌ی تحمل، قصه‌ی آدم‌های پرس شده، روایت آدم‌هایی که تا سرحدات ممکن؟ خیر بیش از آن اگر حدی قابل تصور باشد روان‌شان در هم پیچانده شده، داستان آدم‌هایی که واژگان و تفاسیری چون آسیب دیده» یا سرکوب شده» مقابل‌شان رنگ می‌بازد، معنایشان در برابر این همه درد از دست می‌رود حکایت روان‌های نژند و سلسله اعصاب‌های فروپاشیده؛ اینجا مختصات هیهات است، جایی که علومی که درباره‌ی روان انسان سخن می‌گویند در برابرش به زانو درمی‌آیند به شوخی می‌مانند حرفی برای گفتن ندارند و شاید تنها کاری که از دست‌شان برمی‌آید، محدود کردن چنین آدم‌هایی‌ است؛ به غل و زنجیر کشاندن‌شان کنترل و محصور کردن چنین افرادی‌ که به دیگران آسیب می‌زنند، اما واقعیت این است که این‌‌ها خودشان قربانی‌اند قربانی‌ خشونت، بی‌مهری، نامردی و کثافت درست که این‌ها ب
  این متن، اردیبهشت 97 در ماهنامه صدبرگ منتشر شده رمان دوست بازیافته  فرد اولمن پیام رنجبران   خاطراتی که نه به دست فراموشی سپرده می‌شوند و نه می‌توان به آن‌ها پرداخت زخم‌هایی که شدت‌ جراحات‌شان مدام تو را به خود می‌آورد و از سویی آنقدر دردناک‌اند که هر بار فقط چند لحظه‌ی کوتاه می‌توانی به آن‌ها بنگری و می‌بایست عبور کنی گذشت زمان شامل حال‌شان می‌شود اما بدین‌سان که همیشه و همچنان چیزی در اعماق وجودت تو را می‌آزارد و سایه‌وار در پی‌ات روانه است سر برمی‌گردانی و به آن چشم می‌دوزی و خوب می‌دانی چه دشوار است نگریستنِ ممتد و طاقت آوردن پس چاره‌ای نداری و می‌بایست باز هم گذر کنی رمان کوتاه دوست بازیافته» حاصل چنین نگاهی است نگاهی کوتاه به رنج‌هایی که نگریستن به آن‌ها به شدت دشوار است اصلا به باور من درست به همین خاطر این روایت که به نوعی حدیث نفس و خودزندگی‌نامه نوشتی است که فرد اولمن» به رشته‌ی تحریر درآورده اینقدر کوتاه از آب درآمده است انگار توش و توا
این متن، اردیبهشت 97 در ماهنامه صدبرگ منتشر شده یک رمانک لمپن» روبرتو بولانیو   پیام رنجبران   بانو ایزابل آلنده» نویسنده‌ی رمان خانه ارواح» او را مرد نفرت‌انگیزی می‌خواند که حتی مرگ جذابش نمی‌کند»؛ البته می‌توان به این حجم از نفرت متراکم آلنده» حق داد چرا که آن مرد عادت داشت او و برخی دیگر از نویسند‌گان را بدجوری دست بیندازد و به آن‌ها بپرد، مثلاً به آلنده می‌گفتمبتذل‌نویسی است که در حوزه‌ای از ادبیات کار می‌کند که از کیچ آغاز می‌شود و به ادبیات آبگوشتی ختم می‌شود» یا این‌که گابریل گارسیا مارکز» صاحب رمان صد سال تنهایی» را نویسنده‌ای می‌دانست که عشق حرف زدن با رئیس‌جمهورها و اسقف‌ها را دارد» اما از قضا این مرد که از منظر این نویسندگان نفرت‌انگیز به نظر می‌رسد از آن سنخ نویسندگانی است که هیچ‌گاه خواننده‌ی آثارش را دست‌خالی رهسپار نمی‌کند و همیشه چیزی در چنته دارد؛ قصه‌ای گیرا، حضور احساسات انسانی، موقعیت‌ها و فضا و تصاویر تاثیرگذاری که هر کدام‌
بازنشر به مناسبت چاپ دوم شهر نوازندگان سفید» اثر درخشان بختیار علی» این متن، آبان 97 در ماهنامه صدبرگ» و کانال مترجم گرامی اثر رضا کریم‌مجاور» و بخش‌هایی از آن 12 اسفند 97 در رومه آرمان»، وبسایت مد و مه» و انتشارات افراز» منتشر شده است   رمان شهر نوازندگان سفید  نویسنده بختیار علی مترجم رضا کریم‌مجاور  نشر افراز  1396 نگهبان زیبایی   پیام رنجبران   می‌دونم این داستان برای تو هرگز تموم نمی‌شه»؛ در واپسین صفحه‌ی رمان شهر نوازندگان سفید» با چنین عباراتی روبرو می‌شویم اما علی شرفیار» گنگ و مغموم می‌گویدهمه چیز تمام شدهمه چیز» بعد هم کتابش را روی میز ناشر می‌گذارد و می‌‌گویدخداحافظ ققنوسخداحافظ»؛ شاید این خداحافظی برای شرفیار» که حالا روایتش به خاتمه رسیده به منزله‌ی خداحافظی باشد، اما از جایی که ما شاهد و خواننده‌ی داستانی بوده‌ایم که در فرجام ما را به یکی از تاثیرگذارترین خداحافظی‌های تاریخ رمان‌نویسی رسانده است، اجازه می‌خواهم هم‌رایی خود را با گوینده‌
  این نوشته‌ام در ماهنامه صدبرگ اسفند 98 منتشر شده   بلاگا دیمیتروا، شاعر ملی بلغارستان» مترجم فریده حسن‌زاده مصطفوی نشر علمی گریز از یکبار مصرف بودن   پیام رنجبران   وقتی با اشعار بانو بلاگا دیمیتروا» روبرو می‌شویم این سوال برای‌ ما پیش می‌آید که او دقیقا کجا ایستاده است؟ این اشعار چگونه سروده شده‌اند؟ اشعاری که در تار و پودشان رشته‌های حریر لطیف‌ترین نوع احساسات با سترگ‌ترین جنس اندیشه‌ها در هم تنیده شده‌اند؛ به تعادلی غریب دست یازیده‌اند بدان‌سان که نمی‌توان از هم جداشان کرد ترکیب شگفتی که در توصیف آن فقط واژه‌ی هنر» رهنماست این اشعار هر یک به تنهایی نمونه‌های بی ‌بدیل آثار نابِ هنری‌اند قطعاتی که هر کدام دست خواننده را گرفته و بر فراز آسمانی به پرواز درمی‌آورند که راه جُستن بدان‌‌ تنها به یاری شعر ممکن است شاعر به واژگانش روحی بخشیده که گویی از لابه‌لای‌شان پرتوهایی تابیده می‌شود که حاوی طول موج ویژه‌ای است طول موجی که وقتی خواننده‌ی خوش‌ذو
واپسین فیلسوف من خود را چنین می‌نامم، چرا که من آخرین موجود انسانی هستم هیچ‌کس غیر از خودم با من سخن نمی‌گوید و صدای من همچون صدای کسی که در حال مرگ است به من می‌رسد ای صدای دوست‌داشتنی، بگذار با تو، با تو، ای واپسین نَفَسِ به‌یاد‌مانده‌ی تمامی شادمانی بشری، سخن بگویم، حتی اگر تنها یک ساعت دیگر مانده باشد به‌سببِ تو، خویش را از تنهایی‌ام غافل می‌سازم و راه بازگشت خود به چند‌گانگی و عشق را به‌ دروغ هموار می‌کنم، زیرا که قلب من، از باور به مرگِ عشق گریزان است او نمی‌تواند لرزه‌های یخ‌آلود تنهاترین تنهایی را تاب آورد او مرا وادار می‌کند که سخن گویم، انگار دو نفر هستم»     برچیده از کتاب فلسفه در عصر تراژیک یونان» نوشته فردریش نیچه ترجمه زنده یاد مجید شریف ص 28   پیام رنجبران وبلاگ سیناپس
  این مقاله دی 99 در ماهنامه فیلم‌نگار» منتشر شده است مطالعه تطبیقی رمان و فیلمنامه تو این فکرم تمومش کنم» ​​​​ اقتباس به مثابه‌‌ی ارتقا» پیام رنجبران 1 شخصیت‌ها و داستانی که زاییده‌ی خیالات یکی از شخصیت‌های همان داستان است، ماجرای آشنایی‌ست که نمونه‌های فراوانی چه در ادبیات داستانی و چه داستان‌های سینمایی دارد ماجرای رمان تو این فکرم تمومش کنم» نوشته‌ی ایان رید» نویسنده‌ی جوان کانادایی هم از این قرار استزن جوانی که هرگز نامش فاش نمی‌شود مدام به پایان دادن رابطه‌اش با دوستش جیک فکر می‌کند آن‌ها با هم به دیدن خانواده‌ی جیک می‌روند بعد از این دیدار، در مسیر بازگشت گذرشان به دبیرستانی می‌افتد که آنجا سرایدار پیری تک و تنها مشغول کار است جیک برای اینکه لیوان‌های لیمونادشان را دور بیندازد بدانجا می‌رود اما دیگر باز نمی‌گردد زن ‌پی‌اش می‌رود و شروع به جست‌وجویی نافرجام می‌کند و در نهایت ما درمی‌یابیم که تمامی این قصه زاییده‌ی ذهن همان سرایدار است
آخرین جستجو ها